https://srmshq.ir/b90iog
شاید زندگی همین باشد...تلاش و تقلای بسیار برای رسیدن به هدفی و ناگهان رفتن باقی گذاشتن همه آنچه که بهعنوان دستاورد و ذهنیت یاد و خاطره بهجا میماند. گاهی هم کسی طرز تفکر مشخصی را بهجا میگذارد که سالهای سال محل بحث و مبنا و مرجع قرار میگیرد...اتفاقی که برای رئیسجمهور سابق کشورمان افتاد از آن رویدادهایی بود که ناگهانی بودنش بهنوعی همه را دچار شوک کرد. اگرچه مدتها پیش کلیپی بهعنوان دوربین مخفی واکنش مردم را نسبت به خبر درگذشت رئیسجمهور در سانحه سقوط بالگرد نشان داده بود اما در همان زمان هم کسی بهعنوان یک واقعیت احتمالی به موضوع نگاه نکرد و شب سقوط واقعی هلیکوپتر خبر یکی از خبرگزاریها که اعلام کرده بود رئیسجمهور بعد از فرود سخت هلیکوپتر با ماشین به مسیرش ادامه داده است باورپذیرتر به نظر میرسید.
به هر حال آن شب برای مردم با بیدار ماندن خیلیها برای پیگیری اخبار مربوط به این موضوع گذشت و گویی مردم به این بیدار ماندنها عادت کردهاند و راز چندگاهی انتظار آن را دارند. چه برای پیگیری نتیجه انتخابات بود زمانی و چه برای پیگیری وضعیت پهبادها و موشکهای شلیک شده به اسراییل؛ اما به نظر میرسد با این رویداد، شرایط حساس برای مردم ایران بازهم تمدید شده است و این بار و آن هم در آستانه انتخابات آمریکا که مدتهاست برای مردم ایران هم بسیار مهم شده است قرار است نبردی انتخاباتی در ایران شکل بگیرد. رقابتی که تا این لحظه نظریهای قطعی در مورد آن وجود ندارد و مشخص نیست فضایی باز برای حضور همه طیفها برای آن به وجود خواهد آمد یا نگاهی مضیق با انتخاباتی محدود به چند چهره از طیفهایی محدود... هر چه هست مردم حساسیت بسیاری بر این موضوع خواهند داشت و به دلیل شرایط اقتصادی و سیاسی به وجود آمده در سالهای اخیر امید به حضور گزینههایی دارند که به بهبود این شرایط کمک کند و تأثیرات انتخاب احتمالی فردی مانند ترامپ را خنثی نماید تا بیش از این متضرر تأثیر شرایط سیاسی حاکم بر روابط بینالمللی بر اقتصادشان نباشند. دلخوشی مردم بر این موضوع است که تجارب بسیاری پشت سر هر شخصیتی است که قرار است سکان ریاست جمهوری ایران را در دست بگیرد و مجموعه این تجارب در عرصه داخلی و بینالمللی موجب بروز عاقلانهترین تصمیمات برای اداره کشور شود و از رفتارهای هیجانی و بدون آیندهنگری پرهیز داشته باشد. شاید باز هم بایستی تأکید شود که مردم ایران شایسته برخورداری از بهترین شرایط زندگی با وجود همه منابع خدادادی و توان و هوش ذاتی خود هستند و قرار داشتن در شرایط استرس دائمی و نگرانیهای همیشگی برای معیشت و آینده خود و فرزندانشان بایستی به خاطرهای تکرارناشدنی و صرفاً تجربهآموز برای آنها تبدیل شود...
https://srmshq.ir/4o5bu7
این نوشته تحلیلی بر چیدمان جدید قدرت در ایران است. در مقاله پیشین که با نام ققنونسهای راستین منتشر گردید، گفته شد که شکاف بین ملت و حاکمیت محرز و مسلم است و عمق خطرناک این گسست غیر قبال انکار مینماید. همچنین با ترتیبات استدلالی به ملت انذار داده شد که روی از هرچه و هر که خارج از مرزهای این کشور است برگردانند و با دلایل استنتاجی نشان داده شد که هرگز کسی به کمک آنها نخواهد آمد و همینطور با براهین استقرایی گفته شد که امید خود را به اصلاح امور معطوف کنند و با حجج قیاسی بیان شد که عقلانیت سیاسی لزوماً در گرایش به فروپاشی حاکمیت مستقر نیست. همچنین با توسل به یک استنباط ریاضی حدس زده شد که شبکه طرفداران حکومت چیزی در حدود ده درصد است. میزان مشارکت دور دوم انتخابات مجلس تهران مؤید آن عدد ده درصد است. وانگهی این محاسبه ابداً بدین معنی نیست که شبکهای از مخالفان نظام، به نسبت نود درصد وجود دارد. در بین آن نود درصد هیچگونه انسجام معنادار و شبکه ساختارمندی وجود ندارد. به گمان غیر متقن، نیمی از آن نود درصد سرِ ستیز و عناد دارند و نیم دیگر در فضایی سیال و تاریک سیر میکنند؛ اما این نتیجه را میتوان گرفت که ده درصد منسجم در برابر نود درصد متزلزل و ناتوان و حیران قرار گرفتهاند. برای قبض قدرت این ده درصد کاملاً بسنده است، چهبسا بیشتر از کافی باشد، اما برای کشورداری و تمدن سازی بسیار قلیل است.
کشورداری و تمدن سازی بهراستی که برازنده جغرافیای ایران است. وسعت، تاریخ، تنوع زیست و بافت اجتماعی این پهنه عظیم از جغرافیای جهان، برتابندۀ نگاه تنگنظرانهای که حاکمیت کشور بدان مبتلا شده است، نیست. تنشهای اجتماعی و سیاسی کشور عمدتاً ناشی از غفلت در فلسفه حکمرانی و سهلانگاری در حکمت کشورداری است. اگر پیشانی این نگاه تنگنظرانه را جبهه پایداری در نظر بگیریم، با نگاه در منش و مداقه در مزاج و موشکافی در سجیه ایشان، میتوان به طلعتی از دانایی رسید و تحلیلی را بر این پایه بنا ساخت. از این رو سخنان سه تن چهرههای شاخص این گروه را مورد بررسی قرار میدهیم.
امیرحسین ثابتی، این جوان نورسته جویای نام که ظاهراً بهعنوان نماینده تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافته است، در پاسخ به این سؤال که چرا حکومت درباره چالشهای مهم مملکت به رفراندوم مراجعه نمیکند، پاسخ داد «که در هیچ جای دنیا یک سیستم سیاسی خود را به رفراندوم نمیگذارد بلکه سیستمهای سیاسی، یا با اشغال خارجی از بین میرود و یا با انقلاب مردم». این حرف در ذهن جامعه اینگونه ترجمه میشود: زورمان رسیده است، دلمان میخواهد، غنیمت جنگی است، اگر زورتان میرسد بیایید بگیرید. غافل از اینکه تحرک جامعه تماماً سلبی است و هیچ میلی از تصاحب قدرت در سپهر سیاسی خود ندارد و مقصود و مراد کوششهای سلبی و ایجابی جامعه، فراهم شدن بستری برای تحقق تصوری که از سعادت دارند، است. این سبک تفکر تنها القاء کننده این ذهنیت است که مدارا و انصاف و مروت، نسخه زندگی نیست. مروج این منش است که تنها مواظب کلاه خودتان باشید، ظلم و ستم پیشه کنید و مالی فراهم کنید و علیالقاعده به کانادا بروید.
علیرضا پناهیان از سردمداران جبهه پایداری با هیبت شیخ فضلالله نوری و ردای پیامبری، در تریبونی که دستور به تهیه داده بود گفت «از ما سؤال میکنند که برنامه شما برای دو سال دیگر و یا پنج سال دیگر چیست؟ جواب این است که مگر قرار است تا دو سال دیگر امام زمان ظهور نکند؟!! مگر قرار است تا پنج سال دیگر امام زمان ظهور نکند؟!!!» ایشان که عملاً همهکاره صداوسیما هستند، صراحتاً اعتراف میکند که هیچ برنامهای ندارد و هیچ چشماندازی تدوین نکرده و اکنون تنها به دنبال کسب شهرت و قدرت است و چندان نیازی به ارائه تصویری از آینده، ورای ایده ظهور ندارد. مهم همه آن است که بر مسند کار بنشینند. این بیبرنامگی، مدتهاست که به چالشی برای نیروهایشان نیز تبدیل شده است، از این رو که استفاده بیش از حد از مضامین مذهبی و بهرهبرداری از اعتقادات شریف دینی، خزانه اعتبارشان را خالی خواهد کرد و یقیناً به فضائل معنوی جامعه هم آسیب خواهد زد.
یکی دیگر از این آقایان سعید جلیلی است. خاطرات سالها مذاکرات و قصهگویی ایشان با کاترین اشتون در یادمان زنده است. همچنین به خاطر داریم در مناظرات انتخاباتی در پاسخ به انتقاد علیاکبر ولایتی در مورد عملکرد ضعیفش چنین پاسخ داد که ما حق هستیم و طرف مقابل باطل، تنها وظیفه داریم آن را بیان کنیم و اینکه طرف مقابل حاضر به پذیرش نیست دیگر مشکل خود اوست. اینجاست که یکی دیگر از صفات ایشان که همانا نخوت است هویدا میشود. درک ایشان از فضای بینالملل و تعاملات سیاسی جهان، چنین متوهمانه و از خود متشکر است! انگار سامانه تحلیل و فهم و یادگیری بهطور جدی مختل شده و ظلمات تعصب، ذهن ایشان را دچار یک انسداد فیزیکی کرده است. انگار منش لجاجت در پذیرش واقعیت و انکار حادثه و مقاومت در برابر فهم، در وجنات ایشان متبلور شده است؛ و جای بسی افسوس است که سالها آن جایگاه مهم سیاسی و آن مأموریت خطیر میهنی به چنین شخص بیلیاقتی سپرده شد.
به هر صورت این نیروی سیاسی توانسته است نمایندگان متعددی را وارد مجلس کند و آینده سیاسی کشور منوط به تراوشات ذهنی و تدابیر ایشان خواهد شد. تا اینجای کار شمایلی از ساختمان فکری ایشان نشان داده شد. اولاً که اینها به زوی رأس حاکمیت کشور را دچار چالش جدی خواهند کرد و حاکمیت که بهزعم خود میدان را برای وفادارترین تفکر، باز نموده، دیری نخواهد پایید که این تلخی این انگبین به فراوانی صفرا خواهد فزود و حاکمیت مجبور خواهد شد تا عبارتی همچون جریان انحرافی و فتنه بسازد و تخطئهشان کند. تاریخ سیاسی جهان بهوضوح نشان داده است که انقلابیها با انقلابیترها جایگزین خواهند شد و انقلابیترها با انقلابیترهای دیگری جایگزین خواهد شد؛ و این فرآیند، نه به خاطر ماهیت انقلاب، بلکه به دلیل ماهیت قدرت و جوهره انسان است. اینقدر چرخه ادامه خواهد یافت تا بدنه سیستم حاکمیت دچار چنان ناکارآمدی عمیق و ریشهای خواهد شد که عوارض آن در چالشهای مهم بروز خواهد کرد. وانگهی مراد از نمایش ساختمان فکری جبهه پایداری، نشان دادن ضعف ایشان نبود، بلکه نمایش وجهی از ذات انسان است که در معادلات قدرت بروز پیدا میکند. جبهه پایداری هدف اولیه خود را پایین کشیدن قالیباف قرار داده است. قالیبافی همواره در جناح اصولگرا محسوب میشود. دلیل دیگری بر صحت این ادعا که منظور اینها ابتدا ریاست مجلس است و در قدم بعدی استیلا بر تمامی ارکان کشور.
گرایش انسان به کسب قدرت آنقدر قوی و شدید است که تمایلات دیگر انسان، چیزی بیش از یک طفیلی در ذیل آن قرار نمیگیرند. نگارنده که در کسوت معلمی نه قدرت چشیده است و نه ثروت، اما به گفته فلاسفه ثروت همیشه در برابر قدرت تعظیم میکند. وانگهی قدرت توجیهگر نیز است. به هر چیزی متوسل میشود تا این عطش را توجیه کند. آنچنان که برای این تمامیتخواهیها و زیادهخواهیها و حرص و ولع آدمی، دلیل و حدیث میتراشد و آنچنان به آن باور پیدا میکند که حاضر است با آسودگی خاطر اخلاقیات را نیز به پای آن فدا کند. این خصیصه ذات انسان است و ربطی هم به ملیت ندارد. هیتلر و موسولینی هم پیش از آنکه باورمند هر ایدئولوژی باشند، قدرتطلب بودند. بدین نحو که پس از آنکه به قدرت رسیدند ناگزیر از استخدام امثال مارتین هایدگر و جوزف گوبلز شدند تا آنها برای عطشی که به قدرت داشتند، وجاهتی دست و پا کنند. آیا بشریت برای این مسئله هرگز چارهای اندیشیده است؟
دستاوردهای بشریت در علوم سیاسی بهاندازه اکتشافات در علوم پزشکی بالینی متقن و محرز هستند. تاریخ علوم سیاسی تاریخ مهار قدرتطلبی انسان است. حتماً رساله «روح القوانین» اثر منتسکیو میراث شریف بشری است، آنجا که ضرورت تفکیک قوا را به انگیزه ضعف انسان در خودداری از تمایل به زیادهخواهی و قدرتطلبی میداند. یقیناً «قرارداد اجتماعی» عطیهِ ژان ژاک روسو برای انسان متمدن است، آنجا که آزادی انسان را در قید و زنجیر قانون قدرت میبیند. مسلماً تأملات جان لاک را میتوان به سرکتیبه، تاج نشانِ جهانِ مدرن تشبیه نمود. چگونه باور کنیم تا این حد به دانش سیاسی در کشورمان بیاعتنایی میشود. انکار چارهای نداریم جز اینکه باور کنیم تمام این علوم با یک عبارت «غربی» به کنار گذاشته شدهاند. مثل انکار طب بالینی که همگان بارها دیدهایم و شنیدهایم که در مواجه با یک مریض میگویند: این دکترها هیچ نمیفهمند، درد تو تنها این است که چشم خوردهای و باید نظرت را بگیریم و یا در مدرنترین حالت ممکن بگویند سردیات کرده است و باید چای و نبات بخوری. به همین آسودگی نتیجه میلیونها ساعت تلاش و کوشش و تجربه و دانش بشری به کناری مینهند و با لاطائلات و اباطیل جانشین میکنند.
ایران یکی از معدود کشورهای جهان و منطقه است که معنی اخص مهین در آن غالب است. ایران هرگز همچون یوگسلاوی سابق که اقوام اسلاو و صرب و مسلمان به جان یکدیگر افتادند، نبوده و نخواهد بود؛ عمیقترین و بالندهترین اخلاق تکثرگرایی در این پهنه جغرافیا جریان دارد. جغرافیای که مرزهایش را با خط کش نکشیدهاند. اتفاقاً مفهوم «ملت دولت» در ایران کاملاً جاری و ساری و ازقضا محتوم است. از همین روست که اصول علوم سیاسی کاربرد بسیار دقیقی در این پهنه عظیم جغرافیا دارد. پس مقاومت و پایداری طیفی از متولیان قدرت در پذیرش اصول علمی سیاست، به طریق اولی حفظ قدرت است. تمامی این ضدیت با علوم غربی آن هم فقط در بخش علوم انسانی از این روست که در صورت فراگیرشدن علوم انسانی مدرن، هرگز جایگاهی برای تفکرات پایداری در عرصه سیاسی ایران وجود نخواهد داشت. از همین روست که برای حفظ این قدرت، هرگونه ضدیت با غرب را با نام مذهب و فرهنگ و بومیگرایی توجیه میکنند و عبارات سنگینی همچون عزت و شرف و ناموس را همچون پول خرد ته جیب، خرج پادوها و طفیلیها و نوچههاشان میکنند. آنگاه است که مضامین از کارکرد مذهبیهاشان خالی میشوند و کلمات شریف از معنی تهی میشوند؛ اما آیا راهی برای جلوگیری از این سوءاستفاده از کلمات و مضامین هست؟ آیا بشریت برای این مشکل چارهای اندیشیده است؟
چاره این مشکل بسیار زمانبر و هزینهبر است. انگار تنها آگاهی مردم چارهساز است، آنگاه که بر همگان روشن باشد که عرصه سیاست، تنها عرصه کسب قدرت است، نه چیز دیگر؛ اینکه کاندید منصب ریاست کشور تنها و تنها ادعا کنند که میتواند از بقیه رئیس بهتری باشد، نه بیشتر؛ اینکه پشت مضامین مذهبی و قوت کلمات سنگر نگیرند، اینکه خود را حزبالله نامگذاری نکنند که بهنگام دعوا، رقبایش را لاجرم در حزب شیطان مفروض کنند؛ اینکه احزاب سیاسی حتماً نامی از لغتنامه علوم سیاسی برای مرامشان انتخاب کنند. به نظر میرسد که جا افتادن فرهنگ سیاسی از واجباتی است که اولویت آن، حتی بر مسائل اقتصادی نیز تقدم پیدا کرده است.
در ابتدا این نوشته گفته شد که شبکه طرفداران حاکمیت، انسجامی در حدود ده درصد جمعیت کشور دارد. این عدد برای قبض قدرت حتماً کافی است و چهبسا بسیار بیشتر از کافی باشد؛ اما فقط برای قبضه قدرت نه بیشتر. برای تمدن سازی و کشورداری به همراهی درصد بسیار بیشتری نیاز است. تمدن سازی لوازم متعددی نیاز دارد که وزن و قد پایداری بسیار کم و کوتاه است. برای تمدن سازی باید تصویری روشن از آینده را نشان داد، باید نویدی تابان از فردا داد. نویدی واقعی که مسیرش مشخص باشد و شدنی. مسیری که تصور آن نیاز به مثالهایی همچون کوه و قله و درخت و پاجوش چنار نداشته باشد. مسیری که در آن آرزوی باهوشترین دانشجویان این باشد که در سیستمهای امنیتی و اطلاعاتی کشور استخدام بشوند. زمانی که تعهد به کیان کشور، به جانبداری از تفکرات یک حزب محدود نشود.
و سخن آخر، تمایلات و صفبندیهای سیاسی جامعه، ثابت نیستند، بلکه بسیار سیال هستند. تمام این ده درصدها و نود درصدها در تلاطمات و رخدادها و بزنگاهها تغییر میکند. اکنون تنها وجه مشترک آن نود درصد این است که نمیتواند درباره زندگی و آیندهاش مسیرِ روشنی تصور کند. این عارضه، طبیعتاً به اختلال عصبی و روانی منجر میشود. این اختلال بهراحتی تبدیل به خشم و کینه میشود. این خشم کینه نیرویی سیال است که اگر حول یک ایدهِ جامع برای زندگی و سعادت جمع گردد، به جنبشی تبدیل میشود که هیچ مقاومتی در جهان جلودار آن نخواهد بود.
https://srmshq.ir/nwc1ke
مىخواهم در مورد استرس برایتان بنویسم و فواید و مضرات آن. البته كه از لفظ فواید شاید تعجب كنید، اما درست است، كمى استرس براى بدن ما و البته خانواده و جامعه ما خوب است.
استرس همان هیجانی است كه در مقابل یك وضعیت استرسزا بر ما غالب میشود، مثلاً میترسیم، ضربان قلبمان بالا میرود، گاهى کلاً كُپ میکنیم و یکجورهایی مسخ میشویم، گاهى اما واكنش شدیدتر و البته براى بسیارى از سیستمهای بدن خطرناکتر نشان میدهیم، مثال آن یك نوع نارسایى قلبى میباشد كه بیشتر در خانمهای میانسال بعد از شنیدن یك خبر بد، ایجاد میشود و اسم ژاپنى دارد به نام تاكوتسوبو، تاكوتسوبو کوزههایی بودند كه ژاپنیها بهوسیله آنها هشتپا صید میکردند و چون دهنه بلند و باریكى نسبت به بقیه كوزه داشتند اینگونه نامیده میشدند. در این موارد اتفاقی كه براى قلب رخ میدهد آن است كه قسمتهای بالایى و قله قلب حركت نمیکنند اما قسمتهای پایین و در واقع basal قلب، دستنخورده باقى میمانند و علت این پدیده را آزاد شدن هورمونهای استرس مثل نوراپى نفرین میدانند.
کلاً استرس به هر دلیلى باشد فقط میزان كمى از آن خوب است، بیشترش بر بدن ما تأثیرات منفى خواهد گذاشت، هم بر قلب و عروق ما و هم بر مغر و اعصاب ما.
دوست دارم بیت و یا ابیاتى از حافظ نازنین برایتان بیاورم...
قبل از آن این مورد را بیان كنم كه هرچه ما ایدهآلگراتر باشیم و البته اهداف بالاترى داشته باشیم، شكى نیست كه لحظات پراسترس، نگرانکننده و ترسآور بیشترى خواهیم داشت! ترس از چه؟ از كامل نبودن!
پس از من به شما نصیحت، ما همه انسانیم و قرار است انسان باشیم و كامل بودن در همه چیز جز درگیر كردن ذهن ما، دلشورههای بیمورد، قلبهای رنجور كه محكم به سینه ما میکوبند، اضطراب و در پایان افسردگى چیزى نخواهد داشت. البته آنچه مینویسم در مورد میانگین جامعه میباشد، شاید شما هم جزو دسته بسیار باهوش جامعه باشید و ایدهآلگرایى با شما عجین شده باشد و البته كه همیشه در ترس و نگرانى بسر میبرید.
حافظ شیراز میگوید:
فلك به مردم نادان دهد زمام امور
تو اهل فضلى و دانش، همین گناهت بس
بگذریم! دوست عزیزى كه مصاحبه شغلى دارى، پسرك و یا دختركى كه امتحان مهمى دارى، شما نیاز به كمى استرس دارید تا براى رسیدن به هدفتان تلاش كنید.
باز هم از نقطه نظر كسى كه همیشه استرس داشته میگویم: آیا میارزد كه بدن خود را به لرزه بیافكنیم؟
تأمل و تفكر با شما خواننده محترم.
جملهام تکراری است اما: همیشه تلاشتان را در راه نیكى، حالا هر چه باشد، بكنید و سپس رها كنید. به فرزندان خود نیز بیاموزید تا بتوانیم انسانهایی سالم بپروریم.
اكنون در بحث تخصصیتری، آنگونه كه خواننده عزیز ما هر كه باشد تا حدودى درك كند، عوارض قلبى استرس بیحدوحساب را بررسى میکنیم.
باید بگویم كه اثر حاد و مزمن استرس اجتماعى_روانى بر ایجاد آترواسكلروز ثابت شده است.
آترواسكلروز پدیده ایست كه بهتر است با هر میزان سطح علمى یاد بگیرید اما به صورت کاملاً غیرتخصصی. در دیواره عروق قلب شما، داخلیترین لایه به دلایلى ممكن است دچار ازهمگسیختگی سلولها بشود، آنگاه در این ناحیه عوامل التهابى، كلسیم و اسیدهاى چرب مضر جمع میشوند و سپس كلاهكى از كلسیم هم روى آن را میپوشاند. به همین راحتى و البته متأسفانه كشندگى!
در پرانتز بگویم كه دوست عزیز چرا بدون هیچ درد و زمینه درد قلبى خود را دچار استرس انجام تستى به نام تست ورزش و یا بدتر، سى تى آنژیو میکنید؟!
اگر سالم هستید و سابقهای ندارید آیا به استرس آن میارزد؟!
عمرى اگر بود و حالى اگر بود و عشق به خوانندگان گرامى و البته نیاز مبرم جامعه خصوصاً شهر ما به دانستن حقایقى كه شاید از فجایعى جلوگیرى كنند، برایتان خواهم گفت كه چه وقت چه تستى از لحاظ قلبى مورد نیاز شماست، كمااینكه در طب و طبابت آخر هم ذكاوت و هوشیارى و انسانیت طبیب شماست كه در چنین پدیده ظریفى، چه تصمیمى بگیرد و هوش و ذكاوت شما در انتخاب طبیبتان.
بگذریم كه خواننده گرامیمان بیش از این خسته نشود.
كمى علمیتر شویم! دوست عزیز پاسخ بالینی قلب به استرسهاى حاد مانند فجایع انسانى، از دست دادن عزیزى و هر آنچه ناگهانى روح و روان ما را در خود بپیچد، ایجاد ایسكمی میوكارد (نرسیدن خون به عضله قلب)، آریتمیهاى قلبى (كه باز هم جاى تأسف است كه گاهى با یك شوك الكتریكى بهموقع، جان پدرى، مادرى و یا هر عزیزى را میتوان نجات داد و اما در جامعه ما هیچ نوع دانش و امكانات چنین وجود ندارد) البته در بزرگترین مراكز درمانى احتمال زنده ماندن كسى كه خارج از بیمارستان دچار آریتمىهاى خطرناكى چون V tach و یا V fib، شده است، اگر خاطرم باشد، تنها ١٨ درصد است!
ناگفته نماند كه استرس حاد همچنین موجب سرعت بخشیدن به تولید پلاکهایی میشود كه از لحاظ پاره شدن در مقابل تغییرات هموستاز (پروسهای كه موجب ایست جریان خون در رگ میشود.
چگونه؟ با به راه افتادن آبشار فعال شدن فاكتورهاى التهابى و انعقادى و تولید لخته و در نتیجه بسته شدن رگ) در معرض خطر بیشترى هستند.
استرس مزمن و اختلالات عاطفى مانند افسردگى نیز با اثر بر سیستم تالاموس_هیپوفیز_غده فوق كلیوى (هورمونهای استرس)، موجب افزایش بخشیدن بهسرعت پروسه آتروسكلروز میشوند.
بنابراین استرس مزمن هم در كنار ریسك فاكتورهایى كه قبلاً نقش آنها در ایجاد بیماریهای قلبى عروقى ثابت شده است، مانند دیابت، فشارخون بالا، سیگار كشیدن و …، به عنوان یكى از فاكتورهاى خطر دخیل در ایجاد بیماریهای قلبى عروقى شناخته شده است. لازم به ذكر است كه استرس هم موجب ایجاد بیماریهای عروق قلب میشود و هم به پیشرفت آنها سرعت میبخشد.
بر این اساس پزشكان نباید ارزیابی بیماران از لحاظ وجود فاكتورهاى خطر روانى مانند افسردگى، خصومت و دشمنى، کنارهگیری از اجتماع، همچنین استرسهای مزمن زندگى و البته كار را نادیده بگیرند.
این ارزیابیها بهواسطه مصاحبه بالینى و یا پرسشنامههای استاندارد انجام میپذیرد و درمان در موارد خفیف شامل آموزش تغییرات در استایل زندگى و یا درمان دارویی افسردگى و البته حالات مزمن نگرانى، میباشد. در موارد شدید اما بیمار باید به تخصص مربوطه كه اعصاب و روان میباشد ارجاع داده شود.
و اینچنین است كه من در بعضى موارد با اطمینان تقریباً كامل و البته با بررسى كامل بیمار، از لحاظ شرححال (بسیار مهم)، معاینه بالینى و پاراكلینیك، در پاسخ به او كه میپرسد: اگر قلبم خوب است پس چرا درد دارد؟ میگویم: هر گردى گردو نیست و قلب شما سالم است اما ادامه این وضعیت بیشک قلبتان را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
مطلب كوتاهم در مورد استرس را باز هم با چند بیت زیبا از خواجه شیراز حضرت حافظ به پایان میبرم و برایتان آرزو میکنم كه با روح و روان قوى بتوانید سیلابهاى استرسآور زندگى را پشت سر بگذارید و قلبى شاد و زیبا داشته باشید.
گفت آسانگیر كارها بر خود كز روى طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نى گرت زخمى رسد آیى چو چنگ اندر خروش
گوش كن پند اى پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثى، گر توانى داشت هوش
روانشناس
https://srmshq.ir/pq2fxb
پیشرفتهای عصر حاضر زندگی را برایمان راحتتر کردهاند، اما به همان میزان آرامش را نیز از ما گرفتهاند و استرس و نگرانیهایی را به جانمان انداختهاند که شاید برخی از آنها حتی واقعی هم نباشند. اما بههرحال مانع خوشی و لذت ما میشوند. ما در حال حاضر در جامعهای زندگی میکنیم که افکار و اضطرابها هر روز ما را درگیر میکنند. در چنین دنیای پرسرعتی، آرامش درونی میتواند مبارزهای برای رسیدن به آن باشد. ما دائماً منتظر چیز بعدی در زندگی خود هستیم و این میتواند یکی از جنبههایی باشد که آرامش درونی ما را مختل میکند. آرامش در زندگی به حالاتی روحی و روانی، فعالیتهای جسمی و ارتباطات انسان بستگی دارد. در واقع آرامش حالتی در وجود هر انسانی است که به خلوص ذهنی ربط دارد. این حالت به فرد کمک میکند تا با استرسهای روزمره خود بهتر برخورد کند و به طور کلی از زندگی بیشتر لذت ببرد. قبل از اینکه بتوانید آرامش درونی داشته باشید، باید از ذهنی برخوردار باشید.
اگر درونتان آرام و قرار ندارد، مدام منتظر و در شتابید، بیشتر در حال حرص خوردن هستید و تقلا برای اینکه در ظاهر وانمود کنید قوی و بینیازید، پس میتواند رگههایی از خودآزاری درون شما در جریان باشد و بدون اینکه حواستان باشد آن را همراهی کنید. وقتی به آن آگاه میشوید انتخاب با شماست که باقی مسیر را چگونه بروید، عادتهای به ظاهر شیک و موجه را متوقف کنید و دست از آزار خود بردارید یا از ابزار قدیمیتان برای پیشبرد مسیر استفاده کنید و روزبهروز بیشتر سرزندگی و شورتان را از دست بدهید.
اما یادتان باشد در ابتدای این مسیر ممکن است بترسید چون سالها عادت کردید اینگونه با خود رفتار کنید. چند راهکار که کمک میکند تا حد زیادی حال درونتان بهتر شود:
۱- پذیرش رویدادهای غیرقابل کنترل. در مواقعی که ما نگران چیزی هستیم یا استرس داریم، منشأ عصبانیت ما واقعاً چیزی است که کنترلی روی آن نداریم. شاید تنها کاری که میتوانید انجام دهید این است که تمام تلاش خود را بکنید، اما وقتی راه به جایی نمیبرید اجازه دهید سرنوشت مسیر خود را طی کند. اگر نمیتوانید بر نتیجه تأثیر بگذارید، نگرانی را کنار بگذارید.
۲- خود واقعیمان باشیم و نقش بازی نکنیم. وقتی سعی میکنیم کسی باشیم که نیستیم، استرس، احساس گناه و ناراحتی زیادی به زندگی ما اضافه میکند. ما میتوانیم با بقیه متفاوت باشیم و نباید تظاهر به چیزی که نیستیم بکنیم.
۳- دنبال چیزی که شما را خوشحال میکند بروید. زندگی یعنی انجام کارهایی که باعث شادی شما میشود. وقتی خوب زندگی میکنید، یعنی بین انجام کارهای سخت، سرگرمیها و چیزهایی که به دیگران کمک میکند، کاملاً تعادل برقرار میکنید. البته، برخی از ما تمایل داریم بیش از حد روی چیزهای سخت تمرکز کنیم، برای همین فراموش میکنیم که برای خود وقت بگذاریم. باید بدون توجه به نظر دیگران به دنبال چیزهایی باشید که شما را خوشحال میکند، وگرنه هرگز احساس رضایت نخواهید کرد.
۴- برای خودتان اهداف جدید ایجاد کنید. هرچه را که خوشحالتان میکند پیدا و برای دنبال کردن آن تلاش کنید. هنگامی که با تمام وجود خود برای یک هدف واحد کار میکنید، آرامش پیدا خواهید کرد.
۵- از طبیعت کمک بگیرید.
۶- داشتن ارتباط سالم با دوستان و گرفتن دیدگاهها و راهکارهای آنها در شرایط مشابه
۷- سمزدایی از شبکههای اجتماعی. رسانههای اجتماعی میتوانند باعث ترس شما شوند و مقایسه خود با استوریها و پستهای دوستانتان آرامش درونی شما را مختل کنند. لزوماً لازم نیست سمزدایی انجام دهید. با این حال، هر چند وقت یک بار، بهتر است از پلتفرمهای رسانههای اجتماعی خود فاصله بگیرید. انجام این کار به شما کمک میکند تا کنترل واقعیت و آرامش ذهن را به دست آورید. رسانههای اجتماعی میتوانند یک نما باشند و شما ممکن است نتوانید تفاوت واقعی و غیرواقعی بودن را تشخیص دهید.
۸- از منفی گرایی دوری کنید. گاهی اوقات در طبیعت ما این است که به جای مثبت اندیشی، روی ابعاد منفی تمرکز کنیم. تصمیم به تمرکز بر روی چیزهای منفی در زندگی خود، خواه در قالب افکار شما باشد یا عادات شما، آرامش شما را مختل میکند. منفیگرایی سریعترین راه برای از بین بردن آرامش درونی است که در حال حاضر دارید ورهایی از این افکارسریعترین راه رسیدن به آرامش است.
۹- در نهایت اگر زخمها و افکار قدیمی شما را چندین سال آزار میدهد و دچار نشخوار فکری هستین و خاطرات گذشته حال شما را بد میکند با کمک گرفتن از یک روانشناس آگاه و علمی با رویکردهای جدید مانند درمان اکت و پذیرش ذهن را به پذیرش برسانید و سعی بر منطقی فکر کردن نمایید که این تکنیکها در روند حال خوب شما و رها کردن ذهن از زندان فکر تأثیر به سزایی دارد.
کارشناسی علوم تربیتی
https://srmshq.ir/eowdtp
کنار پنجره اتاقم نشسته بودم و در مورد مطلب جدید ماهنامه تحت عنوان صلح فکر میکردم
واژهای که اگرچه در ظاهر همه مفهوم آن را بهخوبی میدانیم و در باب آن تداعیهای گوناگونی به ذهنمان میرسد اما اینکه در عمل چقدر به آن پایبندیم بحث دیگری است که جای تأمل دارد.
از پنجره که بیرون را نگاه میکردم افراد زیادی را میدیدم که از کودک تا بزرگسال شخصیتهای گوناگونی داشتند و از ظاهر هرکدام نمیتوانستم به افکار و احساساتی که آنها در آن لحظه با آن درگیر بودند پی ببرم. چه آن کودکی که درون دروازه اجری فوتبال با چهرهای مضطرب مراقب بود که مبادا گل بخورد چه آن پیر مردی که روزنامه درون دستش را برانداز میکرد و چه آن دخترکی که چادر مادرش را محکم در دست گرفته بود و سعی میکرد با قدمهای بلند مادر همراهی کند.
افرادی با افکار و شخصیتهای گوناگون فقط در قاب یک پنجره کوچک!
همه ما گاهی در برابر دیگری دچار حسادت، خشم، نفرت و احساس ضعف و…شدهایم خود من بارها نسبت به موفقیت دوستان و آشنایان ناخودآگاه دچار احساس ضعف و حسرت شدهام حسی که شاید بارها باعث شده تا به خاطر بسیاری از ناتوانیهایم خودم را سرزنش کنم و دچار احساس پوچی و خلأ شوم و با خودم مرتب مرور کنم که ای کاش فلان جا فلان کار را انجام میدادم و ایکاش من هم مثل دیگری آنقدر توانا و دوستداشتنی بودم و جالبتر اینجاست وقتی مدتی با این حس درگیر بودم نسبت به طرف مقابل رفتهرفته دچار حس تنفر شدهام و سعی کردهام از او فاصله بگیرم تا قدری درونم آرام شود در حالی که فرد مذکور شاید روحش هم خبر ندارد که تواناییاش یا ثروتش و مقامش چه آشوبی را درون من برپا کرده و چقدر من را با ذهن و وجودم درگیر کرده است.
در جایی این جمله را دیدم که نوشته شده بود ما هرگز نمیتوانیم در دنیای بیرون به صلح برسیم تا زمانی که با خود صلح نکردهایم و این جمله شاید بهسادگی مفهومی را که باید به انسان منتقل میکند.
صلح درونی همان چیزی است که باعث میشود خودمان را همانگونه که هستیم بپذیریم. از توانایی و نقصهایمان آگاهی پیدا کنیم و به جای سرزنش خود تلاش کنیم حال درونی بهتری داشته باشیم و در جهت پیشرفت خودمان گام برداریم.
صلح درونی باعث میشود از مقایسه خودمان با دیگری دست برداریم و این را بپذیریم که هر انسان با هر توان و نقصی یگانه و بیهمتاست و همین منحصربهفرد بودن هر کس نشانهای است از وجودی توانا و قدرتمند که او را از دیگری متمایز ساخته.
شاید تا زمانی که به این مفهوم پی نبریم زندگی برایمان پوچ و بیمعنا جلوه کند و دائماً با نگاه به گذشته و نگرانی از آینده زندگیمان را سپری کنیم.
فکر میکنم این مسئله باید آنقدر مورد توجه قرار گیرد که از همان زمان کودکی چه در مراکز تعلیم و تربیت و چه در خانواده به کودکمان بیاموزیم که خودش را بپذیرد و در جهت موفقیت خود گام بردارد. چیزی که شاید این روزها مورد توجه بسیاری از مراکز نیست و در خانواده هم چندان به آن اهمیت داده نمیشود.
اما اگر فردی به این درجه برسد با درون خود صلح کند و بتواند به نشخوارهای فکری خود بیتوجه باشد و به احساس و شهود درون خود توجه کند به آشتی و صلح با دیگران هم میرسد و علاوه بر پذیرش خود به پذیرش دیگری و حتی به پذیرش زندگی هم میرسد.
صلح درونی باعث نوعی آرامش و دوری از استرسهای روزمره است. چیزی که باعث میشود نقاط ضعف و منفی وجود ما به نقاط قدرت و مثبت بدل شوند و به جای سرزنش گذشته خود داشتن ترس و استرس از آینده در زمان حال زندگی کنیم و از زندگی لذت ببریم.
شکرگزاری کردن از خداوند یکی از بهترین راهها برای رسیدن صلح درون است. پذیرش این نکته که ما نمیتوانیم همهچیز را تحت کنترل خود درآوریم و بعضی چیزها از توان ما خارج هستند پذیرش اینکه ما نمیتوانیم دیگری را تغییر دهیم و برای ایجاد هر تغییری اول باید از تغییر خودمان شروع کنیم این موارد همگی باعث ایجاد صلح درونی در ما میشود چیزی که با رسیدن به آن معنای زندگی ما دگرگون میشود و یا شاید هم زندگی تازه برایمان معنا پیدا میکند.
یک نکته جالب که برایم عجیب بود و شاید درک آن برای من و افرادی که در این گروهها قرار ندارند سخت باشد. روزی بود که با فردی آشنا شدم که در یکی از گروههای انجمن معتادان گمنام فعالیت داشت و بعد از صحبت با او متوجه شدم که در تمام این انجمنها طی دوازده قدم افراد به یک صلح درونی و به آرامش در زندگی دست مییابند. نقصهایشان و تواناییهایشان را میپذیرند و در جهت رفع نقصها میکوشند و چقدر زیباست که در اصلاح افراد جامعه به این مطلب (رسیدن به صلح درونی برای تغییر زندگی) توجه شده است.
این گروهها شعاری دارند که شاید بارها آن را شنیده باشیم آوردن آن شعار اینجا خالی از لطف نیست:
خداوندا؛ آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم؛ شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم؛ و دانشی که تفاوت این دو را بدانم